-
سیاهپوشی
شنبه 9 فروردین 1399 12:40
اینجا مردن آدابی داره ،ساز خودش رو داره ، بازیگران با نقش های مشخص خودشو داره و خلاصه اتفاق دامنه داریه .هر روز انگار همین امروز بوده که مرده مرده و با اصرار به اینکه داغ رو تازه نگه دارن ، تعقیباتی براش در نظر میگیرن که تا یک سال با اب و تاب و. در هاله ای از تقدس برگزار میشه. یه مدت که ادم اینجا زندگی کرد چندبار که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 فروردین 1399 17:27
ورودی شهر ،جلومو گرفته سین جیمم میکنه که چرا و چکار دارم اینجا .اخرش ادرس می پرسه میگه میخواد بیاد واسه دندونش.میگم کار نمی کنم فعلا میگه چرا?می پرسم معلوم نیست چرا?احساس کردم توی دوتا حباب متفاوتیم که یه لحظه بهم برخورد کردن.انقدر تفاوت موقعیت.
-
منفور فیک
شنبه 24 اسفند 1398 16:40
دکترای قبلی هر کدوم دم رفتنشون به یکی گفتن که تا اخر عمر نمی بخشنش و آه و نفرینشون در ارتفاع بالاسر زندگی منفور در پروازه.آیین شده خلاصه.من هنوز کیسم رو انتخاب نکرده بودم که این اواخر دکتره_ مسئول فنی درمانگاه_دندونشو خواسته بکشه اومده دیده من نیستم ، هی نیستم،هنوز نیستم،مثکه کلا نیستم ،بدون فوت وقت رفته پیش رییس...
-
فاطمه
شنبه 24 اسفند 1398 15:45
اس ام اس اومد واسم که" آهم گردن کرونا دلم برات تنگ شده خانم خوبین?"..شماره رو نشناختم ، یهو چهره ی مکش مرگ مای یکی از نگهبانای اواخواهری و نچسب بیمارستان که روش کم نمیشه اومد تو ذهنم .گفتم نکنه اون باشه و خب توی ذهنم اون بود و حالشو گرفتم و به خاک سیاه نشوندمش و یه اس ام اس شما فرستادم که دیدم یکی از بیمارام...
-
کلا گمونم عدد بزنم بهتره.شاید خواستم صداش کنم.خا ، 1
شنبه 24 اسفند 1398 15:27
ازاون جایی که توی جمعیت روستایی از طبقه ی دیگری بودن آزار دهندست از اون جایی که این شاید ناخوداگاه اونو چند قدم عقب تر بفرسته و خجالتی تر کنه، از اون جایی که به لکنت افتادن و هول شدن یه دختر جوان و پرآرزوی روستایی بخاطر ظاهر مندرسش مرگ آوره واسم ، از اول یه کفشو شلوار مشکی انتخاب کردم واسه اونجا قرارم شد که همیشه همین...
-
زیاده عرضی نیست
چهارشنبه 21 اسفند 1398 15:27
جا داره اینجا ،بعنوان خودم به نقل از مومو بگم : «آدمها را نگذاشتند که بکشیمشان»
-
باری تعالی متعجبم
چهارشنبه 21 اسفند 1398 15:24
40نفر آخه از مصرف الکل ?! 27تا از خودش مردن ، 40تا از ترسش .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اسفند 1398 11:53
اومدم خونه بعد از مدتها.نه پیشوازی ،نه بوسی ،نه بغلی.از دو متری هدایتم کردن سمت حمام و من در تنهایی معاصرگونه ام کف میسابیدم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اسفند 1398 13:51
با روپوش اومدم.ایستادیم کنار بساط میوه فروش روبروی بیمارستان .با پاش به پرتقالا لگد میزنه.نگاهش میکنم یکم مکث می کنم.میگه حالم خوب نیست آجی(دقیقا آ نه ،یه چیزی بین آ و او).میگم حالت خوب نیست باید پرتقالای مردمو لگد کنی? میپرسم حالت چشه ?میگه تو دکتری بگو چمه?تشخیصم این بود که یه چیزیش هست.تنش می خاره مثلا.حوصله نداشتم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اسفند 1398 13:36
هنوز عصبانیم . پ.ن:می دانم دیگر شورش را درآورده ام ولی هنوز کمی عصبانیم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اسفند 1398 13:18
باور کن باور کن یا نمیدونه میشه جلوشو گرفت یا میدونه ولی نمیتونه.خیلی از فجایع بزرگ دلایل پیش پاافتاده ی احنقانه ای دارن.وگرنه مگه میشه مگه ممکنه این همه فلاکت و نکبت جایی برای علاقه به داشتن یه فرزند دیگه باقی بگذاره?اونم قدو نیم قد آخه?همگی هم با شکلو شمایل اسفبار .یکیشون تمام هیلکش قارچه.مدام خودشو میخارونه.آدم بین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اسفند 1398 10:55
اصرار داره برای آفت انتی بیوتیک بنویسم ول کن نیس تا میگم این عفونت نیست. احتمالا این مدت تحت فشار بودی استرس داشتی این واسه اونه.انگار از غیب گوییم بهم ایمان بیاره دیگه میپذیره و میگه که بله عامل همه چیز شوهر بداخلاقشه.میگم محلش نذار.میگه فحش میده.دستیارم میگه شوهر انگل اجتماعه.
-
8ساله کمربندمشکی
سهشنبه 13 اسفند 1398 09:34
بهش میگم دخترشجاع .میگه اره میخوام پلیس شم.یکم درباره ی پلیس شدنش صحبت کردیم.میگه ولی جدیدا دو دل شده.سلیمانیو که کشتن ترس برش داشته.
-
شرمو
یکشنبه 11 اسفند 1398 21:15
میگم مریم خودش چرا حرف نمیزنه?میگه مریم شرموئه :)
-
جهان گه و گل
یکشنبه 11 اسفند 1398 01:42
یعنی حال تعریف کردن اینکه چی بود چی شدو ندارم الان ندارم.فردا فکر کنم دارم .فقط دو چیز دلم میخواد :1) هر چه سریع تر از ذهنم پاک شه چهره اش اخ ازش حرف میزنم بدتر میشم. 2)یه چند نفرم بمیرن. بجنب فقط .الان وقتشه.کسی شک نمی کنه.بمیرید بمیرید ازین نفرت بمیرید/ازین نفرت چو مردید همه در گه اسیرید..رید ..رید(در صورت ایمان به...
-
:/
یکشنبه 11 اسفند 1398 01:37
وقتی آه نداری با ناله سودا کنی ،فقط یه گاو داری که چشم امیدت به پستون اونه ، غلط میکنی بچه ششمتو حامله ای.غلط میکنی.
-
سخن بزرگان
پنجشنبه 8 اسفند 1398 23:51
بعضیام که بزرگترا هستن اغلب بجای سلام میگن یاالله (الف رو مضموم بخونید) بجای خداحافظم میگن درخدمتیم.
-
خان
پنجشنبه 8 اسفند 1398 23:47
همگی اهالی این روستا معتقدن خان هستند و چون جدشون امامزاده بود، معتقدند خون و ژن پاکی دارن و خلاصه فره ایزدی از آن اون هاست.اغلب از دیگران تمیزتر هستن.شاید لباسها کهنه باشه اما معطر و مرتبن و رفتارای سنجیده تری دارن. از این جمع پیرمرد محبوب من این خصوصیات رو پررنگ تر داره.خانی رو برازنده خودش می دونه یه مقدار هم قمپوز...
-
23به بعد
چهارشنبه 7 اسفند 1398 23:39
چرا اینجا همه یازده شب به بعد می میرن?چند ساعت دیگه صبر میکردی گناه حروم کردن خواب به چشم مارو دیگه به سیاهه ت اضافه نمی کردی .نشد مردگی که اقا ا.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفند 1398 23:31
از برکت بارون و کرونا بیماری نیومد.به مسئول میگم من دارم میرم خونه.میگه برو و بیا میگم میرم اگه بیمار اورژانسی اومد نیاز به احیا داشت زنگ بزن.فردا هم قراره لپتاپو ببرم دستیارم جوکرو ندیده ، بذارم باهم ببینیم.تعطیل نمی کنن مرخصی نمیدن ما هم خط مقدمو اکازیون می کنیم.والا گیر افتادیم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفند 1398 23:24
دختره از این تیپ زنهای ام ابیها بود .این بار البته ام اخیها.گفت برادرمو می خوام بیارم واسه ویزیت.فقط قبلا معتاد بوده ازش نپرسین چرا دندوناش همچین وضعی دارن.گفتم چشم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفند 1398 09:15
واقعا ما جز افزایش ریسک ابتلا و انتقال عفونت ، چه نقشی توی این بحران میتونیم داشته باشیم که ولمون نمی کنن?
-
اب
سهشنبه 6 اسفند 1398 17:40
یکی از بدی های اینجا اینه که وقتی بارون باشه ، آب قطع میشه.الانم از گشنگی رو به قبله خوابیدم . در همین لحظه اومد:)
-
چی باعث میشه
سهشنبه 6 اسفند 1398 15:15
وسط جمع سینه شو مثل یه شیشه شیر معمولی موجود در داروخانه های معتبر سطح شهر _که خب طبیعتا نیازی به پوشوندنش نیست_درمیاره و به بچه ش شیر میده.شرم درونی ای هم ناچار به پنهون کردنش نمیکنه ..وسط صحبت با بیمارای دیگه هم ممکنه داغ کنه و سینه ش از دهن بچه ش درادو و در هوا چرخ زنان و ولو سیر کنه و لزومی نمیبینه حرفشو قطع کنه...
-
به این صورت
سهشنبه 6 اسفند 1398 15:10
میگم نمی ترسی مبتلا شی تو این بلبشو پا شدی اومدی واسه معاینه دندونپزشکی?میگه نه من از هر چی بترسم سرم میاد بخاطر همین نمی ترسم .بله.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اسفند 1398 10:40
روزای اول که اومده بودم بیمارستان تفاوت چشمگیر قیمتا با مرکز قبلی رو نمی تونستم باور کنم. با خودم گفتم شاید چون اینجا بیمارستانه .شاید چون اون یه درمانگاه مهجور گوشه ی شهر بود.امروز که امار پذیرشو چک کردم امور مالی گفت بیمه به تعرفه ها معترض شده.گفتم مگه قانونی نیستن?گفت نه گفتم مگه خودشون تعیین نکردن? گفت نه. گفتم کی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفند 1398 21:42
صبح زی
-
نامه ی سرگشاده
دوشنبه 5 اسفند 1398 16:18
ای قهر کننده از کسانی که جز تو کسی را ندارند چی فکر میکنی?فکر هم میکنی?کاش می دانستی اینها که تا سینه به آب می زنند که 15تومان کرایه ندهند خاله و عمه ات نیستند و اینجا خانه ی ننه ات نیست که تا کسی طاقتش تاق شد و صدایی بلند کرد ،آن دمی را که جدیدا دراورده ای را روی کولت بگذاریو بروی قهر. کسی که از تو خوشش نمی اید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اسفند 1398 16:58
میگه رفتم عصبکشی کردم تو پرش کن.میگم پرشم با خودشه .میگه دکتر ازت شکایت کنم برات بد میشه ها.گفتم حتما این کارو بکن.بعد یادم اومد بیمارم بوده قبلا .رایگانم درمانشو انجام داده بودم و یادم اومد گفته بود افسردگی داره و دارو مصرف میکنه.براش توضیح دادم .گاهی توضیح و چند کلمه بیشتر واقعا آدمو راضی میکنه.هر چند کاری رو از پیش...
-
ننه
یکشنبه 4 اسفند 1398 16:47
پیرزن 80_85ساله که تمام وجودش می لرزید.فشارش 19بود .گفتم نمیشه واسش کار کرد.کلی چونه زد .از سلامتیش و خطراتی که تهدیدش میکنه گفتم که گویا عرائضم محکمه پسند نبودن واسشون. نهایتا بهش گفتم قانونی نیست.اونم گفت اره میدونم همش تقصیر دولته.تو تقصیر نداری.