سیاهپوشی

اینجا مردن  آدابی داره ،ساز خودش رو داره ، بازیگران  با نقش های مشخص خودشو داره و خلاصه اتفاق دامنه داریه .هر روز انگار همین امروز بوده که مرده مرده و با اصرار به اینکه داغ رو تازه نگه دارن ، تعقیباتی براش در نظر میگیرن که تا یک سال با اب و تاب و. در هاله ای از تقدس برگزار میشه. 

یه مدت که ادم اینجا زندگی کرد چندبار که گشتی توی شهر زد کم کم متوجه میشه که  اغلب سیاهپوش هستن و اینم کم کم متوجه میشه که وقتی واسه هفت پشت اون ور تر همسایه ش هم سیاه میپوشه و وقتی این سیاهو باید یکسال تنش نگه داره از نظر توزیع احتمالات این اتفاق کاملا بدیهی ست که بالاخره هر کی یکیو داشته باشه که مرده باشه .به خاطر همیناست که روز اول که برگشتم بیمارستان و اتفاقی کاملا سیاه پوشیده بودم یکی از پرسنل با لحنی "الهی بمیرم" و اماده ی همدردی ازم پرسید که چیزی شده . احتمالا اماده بود همراه منم سیاه بپوشه .

ورودی شهر ،جلومو گرفته سین جیمم میکنه که چرا و چکار دارم اینجا .اخرش ادرس می پرسه میگه میخواد بیاد واسه دندونش.میگم کار نمی کنم فعلا میگه چرا?می پرسم معلوم نیست چرا?احساس کردم توی دوتا حباب متفاوتیم که یه لحظه بهم برخورد کردن.انقدر تفاوت موقعیت.