خوابم ببر...مادر زهرا

مادرا حسابشون جداست و حکمشون رواست .علی الخصوص مادرا و دخترا.میتونن بیش از حد ابراز نگرانی کنن.میتونن خیلی سوال بپرسن و یه سوال رو از نگرانی مکررا بپرسن.میتونن حتی وقتی کار میکنم کنارم بایستن و من بهشون بگم دارم الان چکارمیکنم.میتون مدام توصیه کنن.میتونن اعصاب خورد کن باشن.شاکی  باشن.

نمی خواستم دندون زهرا رو بکشم.چون اپلاینسای ارتودنسی دستو پاگیری داشت و دندونها به شدت در همو برهم بودن.یکی از پرسنل که از نظر هستی شناسی بهتر بود چهار دستو پا راه می رفت و گوشهای درازتری می داشت و حداقل  باری بخوبی جابجا می کرد یا شیری می داد یا پشم قابل ایستفاده ای می داشت ، اومد و در حضور زهرا شفاعتش کرد عینا با این جملات کلیدی که پول نداره بابا  هم نداره . از حضور زهرا خجالت کشیدم و دوپا با زمختی امیخته با بلاهتش  ادامه داد تا دیگه چون نمی شد عملا بزنم توی دهنش کلامشو قطع کردمو گفتم فرداش بیاد.دیروز مادر زهرا اومد نگران.که هنوز خونریزی داره.ازش پرسیدم  مراقباتیی که گفتمو انجام داده? که طبق گفته هاش تقریبا خلاف تمام ملاحظات رو موبه مو اجرا کرده.درستشو به مادرش گفتم و قرار شد اگه باز خونریزی داشت امروز بیاد که خداروشکر نیومد.

مادرش ازین آدما بود که سرشت مادرانه دارن.برخوردش با من پزشک ظاهرا مقصر هم مادرانه و قشنگ بود.بعد از بیست سال مادر شد.بعد از یک سال همسرش رو از دست داد و الان خودشه و دار و ندارش زهرا.قسمم داد که فقط همینو توی دنیا داره.به خودم اومدم دیدم دارم قربون صدقش میرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد