این یکی مرد بود .هر روز با یه بچه می اومد.ازش پرسیدم چنتا داره که هر روز یکی میاره واسه ما? گفت سه تا پسر داره و یه دختر.بعدم شروع کرد قربون صدقه ی دختر دردونه ش رفتن.می گفت اول از دختر در حدی بدم می اومد که گفتم اگه بچه م دختر باشه واسش اسم نمیذارم.الان گاهی واسه دخترم گریه میکنم که چرا فقط یه دونه ست.