با روپوش اومدم.ایستادیم کنار بساط میوه فروش روبروی بیمارستان .با پاش به پرتقالا لگد میزنه.نگاهش میکنم یکم مکث می کنم.میگه حالم خوب نیست آجی(دقیقا آ نه ،یه چیزی بین آ و او).میگم حالت خوب نیست باید پرتقالای مردمو لگد کنی? میپرسم حالت چشه ?میگه تو دکتری بگو چمه?تشخیصم این بود که یه چیزیش هست.تنش می خاره مثلا.حوصله نداشتم سکوت کردم.

دستفروش میوه های هر دومونو که وزن  می کرد ، از نایلون پر از پرتقال خودم مقابل چند دونه کیویو سیبو پرتقال اون  که حس کردم صدقه ی بساطی ست خجالت کشیدم.حس می کنم خود خانم "حالم چشه" هم نگاه مقایسه کنی انداخت که نمی دونستم کجای دلم باید بگذارمش.هنوزم نمیدونم .کوفت بخورم.

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran شنبه 17 اسفند 1398 ساعت 00:01 http://haftaflakblue.blogsky.com/

دور از جون تون
کوفتُ باید مسئولین نامسئول بخورن.

مرسی عزیزم.
آمین یا رب العالمین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد